دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

جمعه 93/8/23

سلام عشقم امروز همراه بابایی رفتیم پارک ملل که همون پارک قایم مدرن خودمونه اینم عکساش... لباستو که پوشوندیم یکهو غیبت زد ... آخه ددری خانوم آدم بدوووون کفش میره بییییییروووون؟؟؟؟؟؟؟؟ قرتی خانوم تو ماشین یه چیزی پیدا کردی و فکر میکردی رژلبه..همش میمالیدی به لبت به قول خودت ...تیپ تیپ تیپ   دینای خوش تیپ دینا محو منظره...همش هم میگفتی بریم روخدونه آب بخووورم فداااااااااای موهای حناااااااااییت دینا دست به کمررر فداااااای رزشکار خانووووومم تو پارک ملل یه کلبه روستایی ساختن برای عکس انداختن که نماد استان مازندرانه هر چه صدات میزدم از بس...
23 آبان 1393

23 ماهگیت مبااااااارک

سلام گل گلی ماماااااان اول از همه 23 ماهگیت رو بهت تبریک میگم عششششششششششششق زمینی و آسمونی مننننننن فداااااااای قد رعنااااات...فداااای چشم زیبات...فدای نااز و اداااااات...فدا موی رنگ حناااااااااات اووووووووووف چقدر تو نااازی عسل مامان این بار 23 ماهگیت شب ماهگردت شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان سلیمه تو قنادی شما همش میگفتی کیک بخرین...بادکنک و شمع هم بخریییییین وای خدا دختر....خیییلی شیرین شدی تو راه و خونه مامان سلیمه اینا همش تولد تولد میخوندیییییی من فداااااااااااااااااات شم که انقدر عاااااشق عروسی و تولدیییییییییییی ..... بگذرییییییییم...جونم برات از این روزهات بگه که دیگه به کسی اجاااااااازه...
23 آبان 1393

تاسوعای حسینی

سلام دختر خوش تیپم برات دوتا پالتو دوختم که یکیش سفید مشکیه و ویژه ایام محرم که البته همین سفید مشکیه هم به خودی خود دو تا پالتوی مجزا از هم دوخته شدست که من به هم وصلشون کردم و شده یک پالتوی دورو اینجا صبح تاسوعاست ...رو ایوون خونه عمو منصور...که آماده شدیم بریم دسته روی اسرم عسلکم من اون روزاییکه شما رو نداشتم نذر کرده بودم صبح روز تاسوعا به دسته شیر کاکایو بدم به نیت علی اصغر که تشنه شیر بود تا خدا کمکم کنه بتونم یه روزی نینی دار شم و به بچه خودم شیر بدم...خدا قبول کنه...اینجا شما و مامان سلیمه دارین میرین پیش بابا عبدول اینا که دارن نذری پخش میکنن تیپک منی تووووووووووووو این هم...
13 آبان 1393

محرم 93

سلام دختر ناااااااااااااااااااااااااااااازم یه عاااااااااااااااااااااالم جشن و عروسی و مراسم و عید اومد و رفت و من برات از هیچ کدومشون نذاشتم حالا هم موس کامپیوتر یک کم مشکل داره و منم پشتم باد خورده و حوصلم نمیشه بیام و برات بنویسم البته کلللللللللللللی هم خیاطی داشتم که بیشترش مال شما بود و اگر هم آنفلوانزام رو بهش اضافه کنی .....بهم حق میدی نیام و وبت رو آپ نکنم....تااااااااااااااااااازشم معتاد شدم اونم از نوع وایبر خلاااااااصه تصمیم گرفتم از حالا حداقل هفته ای یک بار بیام و اتفاقات مهم هفته رو بنویسم و چند تا عکس بذارم  و تو یه فرصت مناسب عکسای مدت غیبتمونو بذارم برات تو این مدت که نبودم برات کلی لباسای خو...
13 آبان 1393
1